پَرهــــــــون

مرا خود با تو چیزی در میان است

پَرهــــــــون

مرا خود با تو چیزی در میان است

پَرهــــــــون

هفت سال در بلاگفا نوشتم و حالا در بلاگ.
هفت سال نوشتن برایِ خودم عجیب است!
یعنی بلاگفا اگر کمی صبور بود، مهر 94 وبلاگم را می فرستادم مدرسه :)

آغازِ اینجا: 1394/03/17

نمی شود دل بِکَنی از دلبستگی

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۵ ب.ظ




داشتم به این فکر می‌کردم که مثلِ این پسرک از قیدِ همه چیز بگذرم و بزنم به دلِ طبیعت. دو دوتا چارتا کردم دیدم حالا حالا‌ها نمی‌توانم. هنوز نرسیده‌ام به روزهایی که ترسِ دل کندن از آدم‌های زندگی‌ام را دور بریزم. چندوقتِ پیش تویِ روستایی بودم که تا به حال به کوچه پس کوچه هاش نرفته بودم. راستش آن روز هم به این فکر کردم که یکی از جاده هایِ جنگلی روستا را پیش بگیرم و بروم. بروم تا هرکجا که شد. اما نشد. یعنی ترسیدم و تا نیمه هایِ راه که رفتم برگشتم. این روز‌ها به این فکر می‌کنم که می‌شود این همه وابستگی را از زندگی ما آدم‌ها حذف کرد و به فردیتِ مستقلی رسید که جدا از احساسِ ترس مسیر‌ها را طی کند؟ و آخرش به این نتیجه می‌رسم که خانواده مهم‌ترین عاملِ وابستگی ست و هیچ جوره تویِ خونِ من نیست که قیدِ این همه احساس را بزنم و بروم پیِ خودم. دیدن دوبارهٔ این فیلم یادم آورد که من یک بار همه چیز را آماده کرده بودم که بروم، اما شبش دلم برایِ مامان تنگ شد و هیچ کجا نرفتم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۹
زهرا منصف

از دستِ دوست هرچه سِتانی شکر بُوَد  (۰)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی