- اولش برایِ ما فرقی نمیکرد. جنوبی باشند یا شمالی. شرقی باشند یا غربی. بعدش اما فهمیدیم که خُلق و خویِ هرکدام با دیگری فرق دارد. ابرهایِ کارولینایِ شمالی مهربان بودند. جنوبیها تند میگذشتند و میرفتند. ابرهایِ غربی پراکنده بودند و شرقیها عظیم و پر صدا. من اما به عنوانِ کوتاه قَدترین دودکشِ ساختمان همیشه منتظرِ ابرهایِ کارولینایِ شمالی بودم. دودکشِ بلندتر برایش فرقی نداشت. آن چندتایِ میانی هم همیشه نظرشان تغییر میکرد. یک روز دودشان سمتِ غرب میرفت و یک روز شرق. گاهی هم دودهاشان را میریختند تویِ دلِ ابرهایِ جنوبی.امروزِ مسافرِ ما ابری بود از کارولینای شمالی. یک ابرِ مهربان و دوست داشتنی. صبوری کرد تا من همهٔ غُصههایم را برایش بگویم. بعد هم دودهایم را در خودش محو کرد و برایمان دست تکان داد و آرام آرام از ما دور شد. دودکش بلند، امروز ساکت بود و هیچ دودی نداشت. آن چندتایِ میانی اولش کمی سر و صدا کردند و بعد یکهو خاموش شدند. من اما زمستانها همیشه دود دارم میانِ دلم. صاحب خانهام یک آدمِ سرمایی ست که زمستانها کنارِ بخاری مینشیند و کتاب میخواند. این را وقتی فهمیدم که آمده بود کلاهکم را عوض کند و با خودش از کتابی که داشت میخواند حرف میزد.فردا منتظر توده ابری جنوبی هستیم. راستش هیچ دلم نمیخواهد حرفی بزنم با این مسافرِ در راه. همیشه تا آمدهام حرفی بزنم پا تُند کرده و رفته است. حقیقتش این است که ابرهایِ جنوبی هیچ وقت دودکشها را درک نکردهاند...
* عکس از: گلاره چگینی
گره خورد به: عکسنوشت ها