تا حالا به اتاقِ روحتان فکر کرده اید؟
پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۳۵ ب.ظ
کارهایِ اتاقم دارد تمام میشود. کم و بیش همانی شده که خودم میخواستم. جدا از جزئیاتی که میشود از آنها چشم پوشی کرد، حالا یک چهاردیواری دارم که میتوانم ساعتها آنجا بنشینم و به روحم فکر کنم. به اتفاقهایی که میتواند حالم را خوب کند. به کتابها و فیلمها و زبانهایی که قرار است بخوانم و ببینم و یاد بگیرم. خوشحالم که با یک تصمیمِ محکم، زیرزمینی که کاربردِ انبار کردنِ وسایل را داشت، تبدیل شده به اتاقی پر از رنگ و آرامش. تویِ این یک ماه و چند روزی که زمان برد تا برسم به چیزی که میخواستم، به اتفاق هایِ خوشی پِی بردم. مهم ترینش اینکه ما آدمها خودمان را بستهایم به یک سری اشیاء. اشیایی که در بیشترِ موارد کاربردِ چندانی برایِ ما ندارند و صرفاً فضایی را پر کردهاند. بعد از یک ماه دور ریختنِ وسایلِ کهنه و بخشیدنِ وسایلِ نو _ اما بدون کاربرد ـ و از بینِ بردنِ نشانههایی که خاطره هایِ نه چندان خوشی را به یاد میآوردند، حالا به شدت احساسِ سبکی میکنم. تا قبل از این، روحم شبیهِ یک اتاقِ شش متری بود که شش اینچ فضای خالی داشت و به سختی نفس میکشید. روحم آنقدر درگیر بود و آنقدر آشفته که تمرکز رویِ هیچ چیز ممکن نبود. اما حالا با دل کندن از اشیا و پرداختن به محیط، نه تنها توانستهام اتاقی برایِ نشستن و کتاب خواندن و فیلم دیدن فراهم کنم، بلکه اتاقِ شش متری روحم را هم تمیز کردهام و به فضایِ مفیدِ بینهایت رسیدهام. تصمیم گرفتهام از این به بعد چیزِ اضافهای واردِ اتاقِ روحم نشود. هر فکرِ بیمصرفی فوراً از اتاقِ روحم پاک میشود و رابطههایی که صرفاً نمایی از رابطه دارند هرگز اجازهٔ ورود به این اتاق را ندارند. راستش برایِ رسیدن به این اتاقِ فکری ـ روحی، سختی هایِ زیادی کشیدهام و هرگز نمیخواهم دوباره این همه خلوت را به یک انباری پر از فکرها و اتفاقها و آدم هایِ بیمصرف تبدیل کنم.
۹۴/۰۶/۱۹