پَرهــــــــون

مرا خود با تو چیزی در میان است

پَرهــــــــون

مرا خود با تو چیزی در میان است

پَرهــــــــون

هفت سال در بلاگفا نوشتم و حالا در بلاگ.
هفت سال نوشتن برایِ خودم عجیب است!
یعنی بلاگفا اگر کمی صبور بود، مهر 94 وبلاگم را می فرستادم مدرسه :)

آغازِ اینجا: 1394/03/17

حادثهٔ دوست داشتن

چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۴۲ ب.ظ

آمدن به اتاقِ جدید حسِ تازه‌ای دارد. کتاب خواندن جدی پیش می‌رود و تمرکز رویِ فکر‌ها و ایده‌ها بهتر است. گوش دادن به موسیقی دلچسب‌تر شده است و می‌شود به کلمه کلمهٔ آهنگ‌ها فکر کرد. دیشب را تا صبح بنان گوش دادم و یک جایی از تصنیف بهارِ دلنشین به تمامِ رویاهایِ این یک ماهِ آخرِ تابستان فکر کردم و دیدم ما آدم‌ها چقدر به رویا‌هامان نزدیک و دوریم. از سویی رویایم درست کنارِ من است. تویِ روز‌ها و شب هام. تویِ حرف هام و فکرم و خیالم و تمامِ حس‌هایی که قرار است به یک نوشتهٔ خوب تبدیل شوند... اما از سویِ دیگر لمس کردنِ این رویا در حضور و واقعیت خیلی دور است. راستش دلم می‌خواهد حرفی را به کسی بگویم اما از بعدش خبردارم و می‌دانم که گفتنِ حتی کلمه‌ای همه چیز را خراب‌تر از حالا می‌کند... این روز‌ها شعر شاملو را زمزمه می‌کنم و هی مدام می‌گویم «ای کاش عشق را زبانِ سخن بود...».

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۵
زهرا منصف

از دستِ دوست هرچه سِتانی شکر بُوَد  (۱)

ترس مویی نیست اندر پیش عشق...

زهرا گفت:
هوم..

ما آزموده ایم در این شهر بختِ خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رختِ خویش...

این روزها فقط به این بیتِ حافظ فکر می کنم. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی